چشم فلک چون ابر نیسان گریه می کرد

روزی که زهرا در بیابان گریه می کرد

دیوار و در آغشته خون بود و می سوخت

جبریل بر لب ذکر قرآن گریه می کرد

پژمرد گلزار بتول از باد بیداد

بر زردی گلها گلستان گریه می کرد

از من مپری احوال او از میخ در پرس

در پشت در زهرا پریشان گریه می کرد

تا آمد از صدیقه فریاد خذینی

فضه دوید و سینه سوزان گریه میکرد

بعد از پدر آشفته شد احوال زهرا

یار علی در بیت الاحزان گریه می کرد

غوغای محشر بود ویی در مدینه

آن شب که مولا زار ونالان گریه می کرد

بر پیکر مجروح ، اسماء آب می ریخت

غسال در شام غریبان گریه می کرد

حال حسین محزون چو احوال حسن بود

کلثوم با زینب هراسان گریه می کرد

در پشت پرده عده ای معدود ز انصار

مقداد نالان بود و سلمان گریه می کرد

می ریخت بوذر اشک با عمار یاسر

عالم به حال شاه مردان گریه می کرد

 «استادکلامی زنجانی»