ابن مقله ، صاحب خط مشهور است که به زیبائیش مثل ها زده اند. وى اولین کسى است که خط مزبور را اختراع کرد و از صورت کوفى به وضع جدید در آورد و پس از او ابن بوّاب از او پیروى کرد.
ابن مقله در ابتداى کارش در یکى از دیوان ها خدمت مى کرد و هر ماه شش ‍ دینار مى گرفت . سپس به ابوالحسن بن فرات وزیر پیوست و از خواص او شد. ابن فرات که در جود و سخا همچون دریا بود، ابن مقله را محترم داشت و مقامش را بالا برد.
ابن مقله را رسم بر این بود که نزد ابن فرات مى نشست و نامه هاى ارباب حوائج را گرفته به عرض او مى رسانید و از این راه سود مى برد. ابن فرات نیز براى آنکه نفعى عاید این مقله شود او را وادار مى کرد، از این راه به تحصیل مال پردازد.
ابن مقله همچنان در این شغل باقى ماند تا آنکه کارش رونق گرفت و مالى فراوان اندوخت . چون ابن فرات در مرتبه دوم به وزارت رسید ابن مقله در دولت او صاحب نفوذ شد و شهرتى زیاد پیدا کرد و منزلتى بزرگ یافت .
ولى شیطان میان آن دو نفر تباهى افکند و هر یک از دیگرى بیم بر دل گرفتند، آنگاه ابن مقله نعمت ابن فرات را کفران نموده به دشمنان و بداندیشان وى پیوست ، تا آنکه تیره بختى ابن فرات فرا رسید. چون بار دیگر ابن فرات عهده دار وزارت شد ابن مقله را گرفت . صد هزار دینار از او مطالبه نمود. سپس همسر ابن مقله که زنى توانگر بود، آن مال را به ابن فرات تسلیم کرد. ابن مقله در کتابت و انشاء دستى توانا داشت و توقیعاتش در فن نویسندگى داراى هیچ گونه عیبى نبود.
ابو عبدالله محمد بن اسماعیل معروف به رنجى کاتب ابن فرات نقل کرده گوید:
چون ابن مقله به نگون بختى افتاد و زندانى شد من نزد وى در زندان نرفتم و با او مکاتبه نکردم و با آنکه میان ما دوستى و صداقت برقرار بود از ترس ابن فرات هیچ گونه اظهار اندوهى نیز ننمودم . چون گرفتارى ابن مقله طولانى شد، نامه اى براى من فرستاد که در آن نوشته بود:

ترى حرمت کتب الاخلابینهم
ابن لى ام القرطاس اصبح غالبا
فما کان لوساء لتنا کیف حالنا
و قد دهمتنا نکبة هى ماهیا
صدیقک من راعاک فى کل شدة
و کلا تراه فى الرخاء مراعیا
فهبک عدوى لاصدیقى فاننى
رایت الاعادى یرحمون الا عادیا

((آخر نامه به دوستان نوشتن را نیز منع کرده اند، یا بهاى کاغذ گران شده است ؟ چه مى شد اگر از حال ما که این همه در رنج و محنت فرو رفته ایم پرسش مى کردى ؟ دوست آن است که در سختى ها انسان را کمک کند و گرنه در خوشى همه مددکار انسان اند. گیرم تو با من دشمنى ، نه دوستى ؛ آخر دشمن را نیز دیده ایم که به دشمن رحم مى کند.))
مقتدر در سال سیصد و شانزده ، ابن مقله را وزیر خود کرد و خلعت هاى وزارت را بدو ارزانى داشت . ابن مقله نیز با استقلال تمام ، بار گران وزارت را به دوش گرفت و مبلغ پانصد هزار دینار در راه آن صرف کرد. سپس از مقام خود عزل شد و به زندان افتاد. ولى دوباره به وزارت رسید. ابن مقله همچنان با روزگار دست و پنجه نرم مى کرد، تا آنکه ((راضى بالله )) وى را به وزارت خود انتخاب نمود. لیکن پس از چندى کارهایى کرد که سبب شد راضى وى را در خانه اش حبس کند و بر او تنگ بگیرد.
در این وقت ، دشمنان ابن مقله ، از وى نزد راضى به سخن چینى پرداختند و راضى را از شر ابن مقله ترساندند. راضى نیز دست راست ابن مقله را برید. ابن مقله چندى را با دست بریده در زندان زیست و همواره بر آن زارى کرده ، مى گفت :
- دستى را که با آن چندین مصحف و فلان قدر احادیث رسول صلى الله علیه و آله ، نوشتم و با آن به شرق و غرب نامه نگاشتم ، مانند دست دزدان قطع کردند.
چون راضى دست ابن مقله را برید وى چنانکه با دست راست خود مى نوشت با دست چپ به نوشتن پرداخت . سپس قلم را به دست راست بریده خود بسته با آن مى نوشت و هیچگونه فرقى میان خط وى پیش از بریده شدن و دستش و بعد از آن نهاده نمى شد.
از اتفاقات عجیب این که ابن مقله سه بار وزارت یافت و سه بار مسافرت کرد و سه بار دفن شد. بدین معنى که چون اندکى پس از بریدن دستش او را به قتل رساندند، جثه اش را در دارالخلافه به خاک سپردند. سپس خانواده ابن مقله خواهش کردند جثه وى را تسلیم ایشان کنند. از این رو نبش قبر کرده او را در آوردند و به خانواده اش دادند. ایشان نیز وى را دفن نمودند. پس از آن همسر ابن مقله جثه شوهرش را مطالبه کرد و قبر او را شکافته ، جثه اش را درآورد و در خانه خود به خاک سپرد.