چندروزی است که مانندبلانسبت حیوان چهارپادرگل گیرکردم .سردرگم مانده ام که چه چیزی بنویسم هی فکرکردم ببینم که اشکال کارکجاست؟چه چیزی مراناامیدکرده است؟که دیگرتوان دست زدن به دگمه های تایپ لپ تاپم ندارم.


منظورم ازاین حرفها چیست؟


وقتی که مامی بینیم درمملکت اسلامی زندگی می کنیم وادعای این را داریم که مسلمانیم وعلاوه برمسلمانی خودمان رافرامسلمان یعنی مومن وشیعه علی(ع)وآل علی می دانیم.اینجاست که وقتی بعضی حرکات رامی بینم وشیعیان دوره واطراف رامی بینم وخودمان رابامسلکهای دینی دیگرمقایسه میکنم.به فکرفرومیروم که چرابایدروزبه روزاعتقاداتمان سست می شود.ووحدانیت خداوندونبوت پیامبررحمت وامامت امامان رادرحدّحرف قبول داشته باشیم؟بایدبه حال خودمان گریه کنیم واشک حسرت برگونه هایمان جاری گردد.


راستی چه عاملی باعث شده که مامسیراصلی راگم کرده ایم وبه امیال دنیوی دل بسته ایم وازآخرت فاصله گرفته ایم.


وقتی هزاران مطلب رادروبلاگ یاجاهای دیگرکنارهم قرارمی دهم ومی بینم که هیچ تاثیری نداردووضعیت همان آش وهمان کاسه هست وشیعیان ظاهرسازهمچنان درفکرجایگیری خودشان درپشت پستهای ریاستی هستندوبه هرطریقی می خواهندباعناوین مختلف اعتقادات مردم رابازیچه ای برای رسیدن به امیال دنیوی می کنند.این وقت هست که دیگرنه انگشتانم توان گرفتن خودکارراداردونه توان فشاردادن بردگمه های لپ تاپ است.بقیه درددلهایم بماندکه العاقل یکفیه الاشاره...