(( جدال درونی )) واقعیتی است که توضیح آن می تواند در همراهی بحث ما را یاری کند. جدال درونی از ویژگیهای انسان است . در حیوان چنین چیزی معنا ندارد. و از جدال مذکور گاه با تعبیر جدال عقل و نفس و گاه جدال اراده اخلاقی و هوای نفسانی یاد می کنند. به هر حال شکی نیست که یکی از خصوصیات انسان ، کشمکش و جدالی است که گاه میان (( من ))های او رخ می دهد به عنوان مثال کوشش برای پیروزی در امتحان از یک طرف و میل به راحت طلبی از جانب دیگر، زمینه جدال درونی روشنی را درون شخص به وجود می آورد. روشن است که در این جا یک (( من واقعی )) بیشتر وجود ندارد، بنابراین ، جدال مذکور را باید بین (( خود )) و (( خود )) دانست . این جدال در خارج از (( خود )) انسان نیست . دو نیرو در درون خود انسان است که با یکدیگر در جدالند. یکی می گوید تلاش بیشتر و دیگری می گوید رفع خستگی و راحتی تن . به هر حال ، در این نزاع هر طرف پیروز شود نتیجه ای متناسب با خود را در انسان به وجود می آورد. غلبه (( خود )) راحت طلب و در نتیجه شکست در امتحان ، موجب شرمندگی و پشیمانی شخص است و پیروزی (( خود )) اندیشه گر و کمال جو، احساس غرور و نشاط پیروزی را در پی دارد. همین جاست که انسان احساس می کند (( خود واقعی )) و (( من اصلی )) همان خود کمال جو و صلاح خواه است که تحت فرمان (( عقل )) است . (( من )) راحت طلب ، (( من )) واقعی نیست ، بلکه بیگانه ای است که می خواهد (( من )) اصیل را شکست دهد. این (( بیگانه )) را (( خود )) حیوانی می نامیم .
هر چند در ابتدا گفتیم جدال درونی بین (( خود )) و (( خود )) است ، ولی اینک نتیجه می گیریم که در واقع جدال بین (( خود واقعی )) و (( خود بیگانه )) است . پس جدال میان (( خود )) و (( ناخود )) است . از این رو تمام کشمکش های درونی انسان ، جنگ میان (( خود )) و (( ناخود )) اوست و همواره یکی از این دو (( غالب )) و دیگری (( مغلوب )) است :
فالهمها فجورها و تقویها * قد افلح من زکیها * و قد خاب من دسیها (6)
به گفته استاد شهید آیت الله مرتضی مطهری :
آن جا که میل های حیوانی پیروزند و حکومت مطلقه با آنهاست و روی عقل و اراده و فطرت انسانی پوشیده است و یکه تاز، شهوات و غضب ها است یعنی همان غرایزی که حیوانات دارند، آن جا (( خود )) اصلی انسان مغلوب شده ، فراموش شده ، گم شده ، باید رفت پیدایش کرد. آن انسانی که در وجود او جز حیوانیات - اموری که مشترکات حیوانی است - چیزی حکومت ندارد، در واقع (( خود )) واقعی را، (( من )) حقیقی را باخته :
((
قل ان الخاسرین الذین خسروا انفسهم (7) ))
(
بگو زیان کردگان کسانی هستند که خودشان را باخته اند.)
خودش را در این قمار باخته ، بالاترین باختن ها. او خودش را فراموش کرده . آنچه که همیشه ، در یاد دارد و در نظرش مجسم است چیست ؟ چه چیزی بر فکرش حکومت می کند؟ پول ، شهوات ، ماءکولات ، مشروبات ، ملبوسات . جز اینها چیز دیگری بر وجودش حکومت نمی کند. پس آن (( خود )) کجا رفت ؟ فراموش شد. به جای (( خود ))، (( ناخود )) را (( خود )) می پندارد.
خودش فکر نمی کند که خودم را فراموش کرده ام . انسان هیچ گاه باور ندارد که خودش را فراموش کرده . (می گوید) من خودم را فراموش کرده ام ؟! من همیشه دم از خودم می زنم : این خودم هستم که این قدر پول دارم ، این خودم هستم که امروز چنین غذایی خوردم . قرآن می گوید خودت را گم کرده ای او (( خود )) تو نیست ، او یک چیز دیگر است ، او طفیلی (( خود )) توست ، نه (( خود )) اصیل تو.
و لا تکونوا کالذین نسوا الله فاءنسیهم انفسهم (8)
از کسان مباشید که خدا را فراموش کردند و خدا به عکس العمل این فراموشی - که قانون حق ، قانون عمل و عکس العمل است - (( خود )) آنها را از یادشان برده ، خودشان را فراموش کرده اند (9) .
نتیجه اینکه ، در نهاد ما یک (( خود واقعی )) بیشتر وجود ندارد. باید آن را یافت و از آن پاسداری کرد. چنان که قرآن نیز یادآور شده است که :
ما جعل الله لرجل من قلبین فی جوفه (01)
خداوند برای یک نفر دو قلب را در درونش ننهاد.
این بخش از سخن نیازمند تفصیل بیشتری است که باید در جای دیگر پی گرفت . بیش از همه ، روی سخن به جانب پسران و دختران جوانی است که فرصت های خوبی را برای (( شکل گیری و شکل یابی شخصیت )) خویش به گونه ای دلخواه دارند. نفس آدمی ، هر چند بر اساس مفاد برخی رهنمودهای دینی همواره و حتی در سنین بالای عمر (( جوان )) است و همچنان نشاط دوران جوانی را برای دریافت و دست یابی به (( دنیا )) دارد اما همان گونه که از خود این احادیث بر می آید، این جوانی و نشاط در راستای افزون طلبی مادی است مگر آن دسته که (( خود واقعی )) آنان جایگاه خویش را یافته است و (( من ))های دیگر در آنان محکوم و مغلوب گشته اند (11) .
و پر واضح است جوان به (( عهد فطری )) خویش نزدیک تر است و (( خود اصیل )) و (( من واقعی )) او آلودگی و تعلقات مادی کمتری را به خود گرفته است و دوران نوجوانی و جوانی نقطه عطفی در زندگی شخص ، در خصوص دریافت های فکری و عملی او می باشد.
امیر المومنین (علیه السلام ) وصیت نامه ای مشروح به عنوان یک دستورالعمل جامع ، برای فرزند ارشد خویش ، امام حسن مجتبی (علیه السلام ) نوشته است . این وصیت نامه طولانی ، سرمایه ای بزرگ به شمار می آید، حاوی نکات و رهنمودهای بسیاری است که می تواند راهگشای کسانی باشد که برای (( بازیافتن خویش )) ارزشی درخور قائلند.
امیر مومنان (علیه السلام ) در برشماری عللی که حضرت را به نگارش این نامه برای فرزند نوجوان و یا جوان خویش وا داشته از جمله به این نکته اشاره دارد که نکند پیش از وصیت و رهنمودهای من ، درگیر هجوم خواسته ها و فتنه های دنیا گردی و چه بسا کار به دشواری گراید. آن گاه در شرح علت این نگرانی و یا پیش بینی احتمالی و نیز تحلیل و ارزیابی مثبت رهنمود مذکور برای فرزند خویش ، اضافه می فرماید:
و انما قلب الحدث کالارض الخالیه ما اءلقی فیها من کل شی ء الا قبلته ، فبادر بالادب قبل اءن یقسو قبلک و یشتغل لبک (21)
قلب نوجوان همانند زمین خالی از کشت است که هر بذری در آن ریخته شود می پذیرد، لذا پیش از آن که قلبت سخت و عقلت پر مشغله شود، به ادب خویش مبادرت کن