کاهش ازدواج، و عدم تمایل جوانان به زندگی زناشویی و روی آوردن به زندگی غیر طبیعی تجرّد، و یا صحیح تر چیزی که اصلا نمی توان نام آن را زندگی گذارد، فاجعه بزرگی است برای جهان انسانیّت که همراه دیگر آثار منفی زندگی ماشینی، دامنگیر انسان قرن ما شده است .
کاهش ازدواج تنها از این نظر فاجعه آور نیست که به انقراض یا کمبود نسل، می گراید، تا گفته شود فعلا - و شاید تا چندین سال دیگر - فکر ما از این جهت آسوده است، زیرا جهان انسانیّت با کمبود نفرات روبه رو نیست، بلکه شاید ازدیّاد جمعیّت در حال حاضر مایه نگرانی باشد (البتّه در کشورهای غیر صنعتی، و نه صنعتی که جمعیّت کاملا در آنها کنترل شده است)!
بلکه عیب این موضوع بیشتر از این نظر است که افراد مجرّد در واقع از نظر احساس مسئولیّت اجتماعی بسیار عقب هستند، آنها تقریباً به هیچ جامعه ای تعلّق ندارند و به افرادی می مانند که در یک فضای بیکران در حالت بیوزنی در میان کرات سرگردان باشند!
آنها ممکن است با کمترین چیزی پیوند خود را از آب و خاک خود بریده، فوراً به نقطه دیگری پرواز کنند، و یا در صورت ناراحتی با زندگی وداع گویند و از آن چشم بپوشند.
آمار انتحار و خودکشی ها به خوبی این واقعیّت را روشن می سازد زیرا طبق این آمار (خودکشی) در میان افراد مجرّد به درجات از افراد متأهّل بیشتر است.
فرار مغزها بیشتر در میان افراد مجرّد که هنوز پیوند زندگی زناشویی با اجتماع کشور خود برقرار نساخته اند دیده می شود.
بسیاری از جنایتکاران یا مجرّدند یا یک نوع زندگی شبیه به تجرّد دارند. در حقیقت زندگی زناشویی، انسان را از این که تنها متعلّق به خودش باشد، و هر آن اراده کرد هر نوع تصمیمی درباره خود و آینده خود بگیرد بیرون می برد، و بر اثر احساس مسئولیّت در برابر جامعه کوچکی که نامش خانواده است از هرگونه تصمیم خطرناک و غلط باز می دارد.
این عدم احساس مسئولیّت و فقدان پیوند اجتماعی آثار شوم دیگری هم دارد که مهمتر از همه به کار نبستن حدّاکثر نیروها و بسیج نکردن همه قدرت ها در پیشرفت زندگی است، چه این که برای اداره زندگی یک نفر آن هم یک نفر که هر طور بر او بگذرد غمی نیست. به کار بستن نیروی زیادی لازم نمی باشد!
همین موضوع است که زندگی مجردان را با رکود و تنبلی، و بی تفاوتی، در به دست آوردن امکانات زندگی، و به کار انداختن نبوغ خود، و بی اعتنایی نسبت به حفظ امکاناتی که به دست آورده اند، می آمیزد.
و نیز به همین دلیل است که بسیاری از کسانی که در حال تجرّد از اداره زندگی شخص خود عاجزند، و به صورت سربار اجتماع زندگی می کنند، و افرادی بی اراده و سست و ولنگار به حساب می آیند، به هنگام شروع زندگی زناشویی، افرادی مصمّم، جدّی، با اراده، پر تحرک و هوشیار از آب در می آیند اینها همه معجزه احساس مسئولیّت است!
و این که در منابع اسلامی می بینیم تأکید شده روزی به همراه همسر است نیز شاید اشاره به همین معنا باشد.
و از این نظر افراد مجرّد را می توان به چادرنشینان خانه بدوش تشبیه کرد که، هرگز کوششی برای عمران سرزمین هایی که موقتاً در آن زندگی دارند و به زودی از آن به جای دیگر کوچ می کنند، از خود نشان نمی دهند، و در برابر آن بی تفاوتند.
از نظر اخلاقی افراد مجرّد هرگز یک انسان کامل نخواهند بود، زیرا بسیاری از مفاهیم اخلاقی از قبیل وفا، گذشت، جوانمردی، عاطفه، محبّت، فداکاری و حق شناسی بیش از همه جا در محیط خانواده و زندگی مشترک همسران و فرزندان تحقّق می یابد و کسانی که از این زندگی دورند به این مفاهیم کمتر آشنایی دارند.
درست است که قبول مسئولیت زندگی مشترک زناشویی، انبوهی از مشکلات و مسئولیّت ها پیش پای انسان می گذارد، ولی مگر انسان بدون استقبال از مشکلات و مسئولیّت ها هرگز تکاملی پیدا می کند؟!
مسأله پاسخ به نیاز طبیعی جسم و روح، و واکنش های نامطلوب روانی و جسمی که بر اثر پاسخ نگفتن به این نیاز قطعی و مسلّم پیدا می شود خود داستان جداگانه ای دارد که باید جداگانه از آن سخن گفت.
با توجّه به این واقعیّات غیر قابل انکار، اگر گرایش به تجرّد و کاهش روزافزون ازدواج را یک فاجعه اجتماعی بنامیم به هیچ وجه اغراق نگفته ایم.
* * *
ولی از طرفی این سؤال پیش می آید که با این بن بست ها، و مشکلات طاقت فرسایی که جوانان در راه این وظیفه، طبیعی و اجتماعی دارند چه باید کرد؟ آیا با این زندگی ماشینی و آن همه عوارضش، با این توقّعات بیجا، با این اختلاف فکر پدران و مادران و جوانان، با این وضع تحصیلی و هفت خوان هایش! و با این وضع تهیّه کار و مشکلاتش، و با این بی اعتمادی افراد نسبت به یکدیگر باز می توان این وظیفه بزرگ و مقدّس را به موقع انجام داد؟
اینهاست که باید دقیقاً مورد بررسی قرار گیرد و بدون حل آنها، حل نهایی این معضله اجتماعی ممکن نیست.
نکته ای که لزوماً در این جا باید به آن توجّه شود این است که وضع نابسامان کنونی ازدواج و مشکلاتش در واقع چیزی است که خود ما، و اجتماع ما که آن هم هیچ مفهومی جز خود ما ندارد، به وجود آورده ایم.
از آسمان بر سر ما نباریده، از زیر زمین سر درنیاورده ماییم که بر اثر چشم و هم چشمی ها، ندانم کاری ها، پیش داوری های نادرست، محاسبات غلط، و گرفتاری در چنگال یک سلسله عادات و رسوم و تقالید کورکورانه زیان بخش، این بنا را نهاده ایم.
بنابراین اگر تصمیم بگیریم می توانیم این وضع را به هم بزنیم، و طرحی نو بیندازیم، طرحی که بر اساس واقعیّات و مفاهیم اصیل زندگی چیده شده باشد نه بر پایه اوهام و خیالات و تقالید غلط.
نه بن بستی در کار است، و نه معجزه ای لازم است، و نه کار به جای محالی کشیده است